ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مرد لطیفه گویى از دوستان امام حسن علیه السلام بود. مدتى نزد آن حضرت نیامده بود. روزى خدمت امام علیه السلام رسید. حضرت پرسید:
چگونه صبح کردى ؟ (حالت چطور است ؟)
گفت :
یابن رسول الله ! حال من برخلاف آن چیزى است که خودم و خدا و شیطان آن را دوست مى داریم .
امام علیه السلام خندید و فرمود:
چطور؟ توضیح بده !
گفت :
خداوند مى خواهد از او اطاعت کنم و معصیت کار نباشم . اما من چنین نیستم .
و شیطان دوست دارد، خدا را معصیت کرده و به دستوراتش عمل نکنم ولى من این طور هم نیستم .
و خودم دوست دارم همیشه در دنیا باشم ، این چنین هم نخواهم بود. روزى از دنیا خواهم رفت .
ناگاه شخصى برخواست و گفت :
یابن رسول الله ! چرا ما مرگ را دوست نداریم ؟
امام فرمود:
به خاطر این که شما آخرت خود را ویران و این دنیا را آباد کرده اید،
بدین جهت دوست ندارید از جاى آباد به جاى ویران بروید
بحار: ج 44، ص 110